هملت حیوانی

شاه:

گرچه یاد مرگ شیر شاه ، برادرمان - گرامی و تازه است ، همچنان

و شایسته چنان است که ، دلهامان - اندوهگین و پژمرده باشد ، بی امان

وتاریک و عزادار باشد ، جنگلمان - همانند پیشانی جغد ، پیرمان

ولی !

ملکه:

اندوه را خردمندانه ، به کالبد درونمان ریخته - و شادی را آگاهانه ، به جنگل عزیزمان دوخته !

چطور!

شاه:

اینطور که زن داداش - االن میشم براش آقاش !

ملکه:

او شاه شد و من ملکش - هر کی مخالفه ، به درکش!

(گوزن پیر کل می کشد و آهو را وادار می کند که بر سر شاه و ملکه نقل بریزد !همه به جز شیر بیرون می روند)

شیر:

آه، ای پدر! شرافتت همچو مهتابی که فرو نشست - تاجت در دستان خیانت به ظلمت پ یوست

مادرم، که عشقش جاودانه می نمود - بر بلندای یأس ، عمو را به کام نشست

ای جهان ، زاده ی تاریکی و زوال - آ یینه ای شکسته، پُر از خیانت و مالل

چرخش عهدها چون بادی بی قرار - زمانه سرد و خاکستر گون، ب ی اعتبار

دل شیر، غرق در زخم های تراژیک زمان - هر ضربه، طنین اندوهی بر تار جان

چه سود از بذر خشم، جز باد - اندوه چه دارد، جز آوا یی برباد؟

portfolio-preview
© تمام حقوق برای پونیشا محفوظ است